مقابلۀ مسوده با اصل. مطابقه. معارضه. رجوع به مقابله کردن و واخوان شود، دوباره خواندن. (از یادداشتهای مؤلف) ، قپانی را با قپان دیگر درست و راست کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
مقابلۀ مسوده با اصل. مطابقه. معارضه. رجوع به مقابله کردن و واخوان شود، دوباره خواندن. (از یادداشتهای مؤلف) ، قپانی را با قپان دیگر درست و راست کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن: تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی. عنصری. شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن: تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی. عنصری. شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
ترخان فرمودن. بمنصب ترخانی رسانیدن: به شکر آن دو هفته ماه تابان سپه را کرد چندین سال ترخان. یحیی بن سیبک نیشابوری. و رجوع به ترخان فرمودن و ترخان و ترخانی شود
ترخان فرمودن. بمنصب ترخانی رسانیدن: به شکر آن دو هفته ماه تابان سپه را کرد چندین سال ترخان. یحیی بن سیبک نیشابوری. و رجوع به ترخان فرمودن و ترخان و ترخانی شود
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان: خمیده بیدش از سودای خورشید بلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی. ، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن: قدم کرد چوگان و در خم اوی ز میدان عمرم بسر برد گوی. اسدی. - از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی: ای جوان سروقد گوئی ببر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند. حافظ
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان: خمیده بیدش از سودای خورشید بلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی. ، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن: قدم کرد چوگان و در خم اوی ز میدان عمرم بسر برد گوی. اسدی. - از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی: ای جوان سروقد گوئی ببر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند. حافظ
مصادره. (منتهی الارب). جریمه گرفتن. دریافت خسارت: بگربه ده دل و عکه سپرز و خیم همه وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن. کسائی. هلاهل است خلاف خدایگان عجم بجز بجان نکند مر چشنده را تاوان. عنصری. رجوع به تاوان و سایر ترکیبات آن شود. ، مجازاً، عیب گرفتن: تا ندانی کار کردن باطلست از بهر آنک کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند. ناصرخسرو. و خورشید عارض نورگسترش روشنی بر ماه دوهفته تاوان میکرد. (تاج المآثر)
مصادره. (منتهی الارب). جریمه گرفتن. دریافت خسارت: بگربه ده دل و عکه سپرز و خیم همه وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن. کسائی. هلاهل است خلاف خدایگان عجم بجز بجان نکند مر چشنده را تاوان. عنصری. رجوع به تاوان و سایر ترکیبات آن شود. ، مجازاً، عیب گرفتن: تا ندانی کار کردن باطلست از بهر آنک کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند. ناصرخسرو. و خورشید عارض نورگسترش روشنی بر ماه دوهفته تاوان میکرد. (تاج المآثر)